محل تبلیغات شما



 

خدایا قطره‌ام را شورش دریا کرامت کن

دل خون گشته و مژگان خونپالا کرامت کن

نمی‌گردانی از من راه اگر سیل ملامت را

کف خاک مرا پیشانی صحرا کرامت کن

دل مینای می را می‌کند جام نگون خالی

دل پر خون چو دادی، چشم خونپالا کرامت کن

درین وحشت سرا تا کی اسیر آب وگل باشم؟

مرا راهی به سوی عالم بالا کرامت کن

به گرداب بلا انداختی چون کشتی ما را

لبی خشک از شکایت چون لب دریا کرامت کن

حضور گلشن جنت به زاهد باد ارزانی

مرا یک گل زمین از ساحت دلها کرامت کن

بهار طبع صائب، فکر جوش تازه‌ای دارد

نسیم گلستانش را دم عیسی کرامت کن

 


تو ماهی و من ماهیِ این برکه ی کاشی.

اندوه بزرگی ست زمانی که نباشی!

 

آه از نفس پاک تو و صبح نشابور

از چشم تو و حجره ی فیروزه تراشی.

 

پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار

فیروزه و الماس به آفاق بپاشی!

 

ای باد سبک سار! مرا بگذر و بگذار!

هشدار! که آرامش ما را نخراشی.

 

هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم!

اندوه بزرگی ست چه باشی. چه نباشی.

 

علیرضا بدیع


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

محمد صادق زمانی